از فرط بی خوابی چشمانم به سختی باز است ، نمیدانم چه زخمی بر دل دارم که هر زمان دهان میگشاید ، بی قرار و بی خوابم میکند ، شرر برجانم می اندازد و پیکرم را بی رمق و بی جان میکند ، زمان توقف میکند و در نقطه عاشقی تنها مرحم ، محرمم اشکهایم هست که به اطفائ آتش درونم می آید اگر چه سوز دارد ،نبضم با یاد نفسم به جریان می افتد .
این درد جانکاه توانم را تقلیل داده و روانم را پریشان میسازد و این شک و تردید دمار از من می ستاند.ایکاش هیچ کس در این بلا تکلیفی نماند و نباشد. یادش چون مخدر است هر زمان که پر میشوم از یادش سرخوش و سرمست میشوم و هر زمان که به یادم نیست تمام بدنم دچار درد میشود.
دوباره بی قراری و التهاب ، وقتی در امتداد خاطراتم از تو ،عشق رهنمودم شد به منبع گرما بخش و فروزان دلم رسیدم که بی پروا گرما میبخشد و نور افشانی میکند بر این بن بست عاشقی . دوست داشتم این نیرو و این هورم دوست داشتن هرز نمی رفت تا در آن نمو پیدا میکردی و به بالندگی می رسیدی .
میدونی از یه جایی به بعد دیگه منتظر هیچکس
نیستیم ، چون واسه رسیدن هرکسی دیر شده
و دوباره شب شد و این تراژدی مضحک خوابم را به یغما برد ، چقدر کشنده هست بودن یکطرفه ، ایکاش ایامی رسد که زمانی دلی برای ماندن نداریم، پایی هم برای آمدن نداشته باشیم. وقتی روزنه ایی با آمدنمان در دلی باز میکنیم ، با رفتن بی موقعمان حفره ایی عمیق به اندازه خاطراتمان ایجاد میکنیم.
کلا دریایی شدم ، شب که میشه مد خاطرات تا اوج دیوانگی و بی قراری مرا بالا میکشد و صبحگاهان با خاطری رنجور از تلاطم بی رحم بودن و نبودن چون جزر مرا پایین میکشد که این هبوط رمق از من برده و به ضعف و درد مبتلایم کرده.
نمیدانم کجای این فرایند که عاشقی نام دارد شیرین و جذاب است ، شاید هم سهم من از این فرآیند همین هست که اگر اینچنین هست ، عجب دردی هستی تو ای عشق
ادم ها ناگهان خداحافظی نمیکنن، ناگهان دلسرد نمیشن و ناگهان رابطه رو تموم نمیکنند. جایی تو مسیر رابطه اتفاقایی میفته، دردایی و تجربه میکنن که هر درد اونارو به تصمیمی که دارن نزدیک تر میکنه.
ادما اروم اروم خسته میشن، اروم اروم دلسرد میشن از تموم تلاشایی که کردن و دیده نشد.
اروم اروم دوست داشتنشون کم میشه و تهی میشن ،تهی میشن از هرچی سعی میکردن بگن و نشون بدن