سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایکاش در شهرمان اندکی وفابه فروش بود

بغض های فروخورده از عشق،در خروش بود

ایکاش سهراب،گفته بود دل خوش سیری چند

تا که نشاید دستهایمان اینگونه بی توش بود

ایکاش می گفت،تامهربانی هست زندگی باید کرد

تا شاید اینگونه نبود که شقایق در فغان و جوش بود

ایکاش قبله اش گلرخسار یار بود،نبود یک گل سرخ

تا شاید که نبود در فصل برگ ریز ،قبله اش خاموش بود

ایکاش نبود دشت سجاده او،آب وضو تپش پنجره ها

سودای عشق سجاده و آب وضو، مخمور می فروش بود






تاریخ : سه شنبه 99/4/31 | 5:58 صبح | نویسنده : Bi gharar | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.