امشب در سوک خود به ماتم نشسته ام ، پیکر بی جان دلم را غریبانه در زمین سرد جای میدهم ، چقدر زخم دارد ، چقدر مچاله شده هست گویی زیر پا بوده است. به رسم گلهای خاطراتم را یک به یک پر پر میکنم و ارزانی او میدارم. واقعا دلم سوخت برای غربتش ، به جد باور دارم این نبود عاقبتش ، سه جان را به یاد می آورم و گلی پر پر میکنم ،مسخره بازی را گلی دیگر ، روزی که برف میبارید گلی دیگر ، نصف شب و ساندویچ فروشی گلی دیگر ، اشک امانم را بریده ، حال خوشی ندارم ، از خانه بیرون زده ام به کجا نمیدانم فقط میخوام نباشم، ترنج و بستنی گلی دیگر ، دست انداز و گلی دیگر ، حاج حسین و گلی دیگر ، نمیدانم با این همه حجم خاطره چه باید کرد که البته چاره ای نیست جز سپردن آنها به دل و دل را به گل ،شب های پل گلی دیگر ، کنسرت و گلی دیگر ای خدا لعنت به تو ، دلم میخواد فریاد بزنم از کی به کی شکایت کنم نمیدانم . از خودم به خودم ، حاج آقا نظریان و گلی دیگر ، دستک و کباب گلی دیگر ، مهمان دعوت کردن و فراموشی کیف گلی دیگر ، بستنی حاج حسین و گلی دیگر ، خدایا امشب چرا صبح نمیشه ،